مینای مهتاب

مینای مهتاب
آخرین مطالب

۶ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

۲۲
فروردين ۰۰

Polish_۲۰۲۱۰۴۰۸_۱۲۲۵۳۹۱۰۹.jpg

 

عشق

 

شکل های بسیار دل انگیزی دارد

 

مثل گل سرخ

 

در دست دختری زیبا

 

مثل ماه

 

بالای کلبه ای برفی

 

 

 

رسول یونان

۱ نظر ۲۲ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۱۱
فاطمه حیدری (رضوان)
۱۵
فروردين ۰۰

imgfa8.jpg

دستانم را روی صورت خیس پنجره می کشم.بخار شیشه را محو می کنم.دشتی سبز رو به رویم نمایان می شود.ناگهان باد پنجره را می گشاید.عطر خوش باران و گل و سبزه در فضا پراکنده می شود.در همان لحظه خدا،طرحی از رنگین کمان عشق را روی بوم آبی آسمان به تصویر می کشد.

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۱ نظر ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۱۰
فاطمه حیدری (رضوان)
۲۵
اسفند ۹۹

 

در پس این شب تاریک و دود آلود تنها دستان توست که می تواند غبار را از تن سیاهی بتکاند.آب در گلوگاه شب قندیل بسته.ماه پشت پرده ی نازک ابر پنهان است.این مه غلیظ زمستانی مرا به غربت لحظه هایم می برد،اما حضور تو حس غریبم را کم رنگ می کند.کوچه ها هنوز هم صدای آهنگین قدم هایت را به خاطر دارند.کاسه ی آب را با چند گلبرگ سرخ پشت سرت ریختم،کوچه بوی گل گرفت...اما هنوز چشم انتظارم

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۲ نظر ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۰۹
فاطمه حیدری (رضوان)
۲۰
بهمن ۹۹

چتر بنفش

 

باران که ببارد،چتر بهانه ای می شود برای با هم بودن.اما باید کسی باشد که تو را عاشقانه زیر باران تا انتها همراهی کند.وقتی که بند بند وجودت از سرمای این روزگار بلرزد،تو را یک فنجان چای گرم مهمان خود کند.هر سخنش عطر محبت و دوستی با خود داشته باشد.گرمای واژگانش تسلی بخش روح خسته ات باشد.کسی که وجودش میان این همه بی مهری ها و کم لطفی ها غنیمت است.

خدایا،چقدر هوای این شهر سرد و زمستانی است...

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۱ نظر ۲۰ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۵۸
فاطمه حیدری (رضوان)
۱۶
دی ۹۹

شب مهتابی

 

شب که از راه می رسد،روی صندلی راحتی،کنار پنجره که خلوت گاه همیشگی من است تکیه می دهم.به عادت هر شب،ماه پشت پنجره می آمد و فضای ظلمت زده ی اتاقم را روشنایی می بخشید.اما امشب از نظرها پنهان است.می خواهم در نبودش چراغی به سقف آسمان بیاویزم.اما هیچ چیز برای من جای ماه را نمی گیرد.بدون مهتاب جهانم تاریک است...

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۲ نظر ۱۶ دی ۹۹ ، ۲۲:۰۰
فاطمه حیدری (رضوان)
۰۵
مهر ۹۹

چتر رنگی

 

صدای گام هایش را می شنوی؟

چه آهسته و سرد قدم برمی دارد

دیدگانش نمناک است

همین حالاست که کاسه ی صبرش لبریز شود و ببارد

​​​​​احساس دلتنگی عجیبی دارم

چتر هزار رنگ ات را آورده ای؟

می خواهم آن را به پاییز هدیه کنم

 

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۲ نظر ۰۵ مهر ۹۹ ، ۱۳:۳۶
فاطمه حیدری (رضوان)