۲۵
اسفند ۹۹
در پس این شب تاریک و دود آلود تنها دستان توست که می تواند غبار را از تن سیاهی بتکاند.آب در گلوگاه شب قندیل بسته.ماه پشت پرده ی نازک ابر پنهان است.این مه غلیظ زمستانی مرا به غربت لحظه هایم می برد،اما حضور تو حس غریبم را کم رنگ می کند.کوچه ها هنوز هم صدای آهنگین قدم هایت را به خاطر دارند.کاسه ی آب را با چند گلبرگ سرخ پشت سرت ریختم،کوچه بوی گل گرفت...اما هنوز چشم انتظارم
فاطمه حیدری (رضوان)
۹۹/۱۲/۲۵
خیلی قشنگ بود
واقعا لذت بردم :)