مینای مهتاب
مینای مهتاب
خانه
درباره من
تماس با من
طبقه بندی موضوعی
موسیقی
(۱۶)
شعر کوتاه
(۱۶)
ادبیات نمایشی
(۲)
دلنوشته
(۶)
عکس نوشته
(۱۳)
کاریکلماتور
(۱۲)
شعر سپید
(۲۶)
داستان کوتاه
(۴)
کلیپ
(۴)
شعر کلاسیک
(۷)
تک بیتی
(۴)
شعر نیمایی
(۲)
خلاصه آمار
کلمات کلیدی
باران
دلتنگی
شبانه ها
پاییز
زمستان
بهار
عشق
غروب
خدا
زیبایی
رویا
عاشورا
نمایش نامه
تنهایی
آرزو
زندگی
آرامش
امید
بایگانی
آذر ۱۴۰۳
(۱)
دی ۱۴۰۰
(۸)
آذر ۱۴۰۰
(۹)
آبان ۱۴۰۰
(۵)
مهر ۱۴۰۰
(۶)
شهریور ۱۴۰۰
(۵)
خرداد ۱۴۰۰
(۳)
ارديبهشت ۱۴۰۰
(۸)
فروردين ۱۴۰۰
(۶)
اسفند ۱۳۹۹
(۹)
بهمن ۱۳۹۹
(۸)
دی ۱۳۹۹
(۶)
آذر ۱۳۹۹
(۵)
آبان ۱۳۹۹
(۶)
مهر ۱۳۹۹
(۵)
شهریور ۱۳۹۹
(۳)
مرداد ۱۳۹۹
(۳)
آخرین مطالب
۰۳/۰۹/۰۹
پایان فعالیت در وبلاگ
۰۰/۱۰/۲۷
کوچه
۰۰/۱۰/۲۶
یادگاری از دوست
۰۰/۱۰/۲۲
انار سرخ
۰۰/۱۰/۱۹
از کوچه ما
۰۰/۱۰/۱۵
لبخند
۰۰/۱۰/۱۲
بغض های فروخورده
۰۰/۱۰/۰۸
Harmony (بی کلام)
۰۰/۱۰/۰۴
پنجره ی عشق
۰۰/۰۹/۲۹
شب بارانی
پیوندهای روزانه
در جستجوی خود...
در حال ترک اعتیاد
سایه
لیلا طیبی
انجمن شعر و ادب میخانه
پنجره خیس
آخرین وبلاگ های به روز شده
۷ مطلب با موضوع «شعر کلاسیک» ثبت شده است
۱۹
دی ۰۰
از کوچه ما
باز پلک کوچه بالا می رود
چشمه ای از کوچه ما می رود
گفتمش : آخر کجا؟ خندید و گفت :
می روم آنجا که دریا می رود
سلمان هراتی
۰ نظر
۱۹ دی ۰۰ ، ۱۰:۰۹
فاطمه حیدری (رضوان)
۰۴
دی ۰۰
پنجره ی عشق
۰۴ دی ۰۰ ، ۱۵:۴۱
فاطمه حیدری (رضوان)
۱۰
شهریور ۰۰
راز نهان
۱ نظر
۱۰ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۱۱
فاطمه حیدری (رضوان)
۰۴
فروردين ۰۰
فصل گل خندان باغ
خون فروردین به صحرا جوش زد
شاخه ها بشکفت در دامان باغ
چشم جانم باز شد با اشتیاق
تا ببیند فصل گل خندان باغ
چشم جانم باز شد هنگامه ایست
عاشقان گل ز افسون خیال
سوی صحرا می شتابند از نهفت
تارها گردند از بند ملال
شاخه ی گیلاس هم رقص نسیم
جلوه ها دارد در آغوش بهار
آن چنان کز جنبش جادوفریب
زنده می دارد به خاطر یاد یار
فرخ تمیمی
۲ نظر
۰۴ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۰۰
فاطمه حیدری (رضوان)
۲۳
اسفند ۹۹
دیده ی روشن بین
۲ نظر
۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۳۸
فاطمه حیدری (رضوان)
۲۵
بهمن ۹۹
برق اشک
۰ نظر
۲۵ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۱۰
فاطمه حیدری (رضوان)
۳۰
آذر ۹۹
چو برشکست صبا
چو بر شکست صبا زلف عنبر افشانش
بهر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست همنفسی تا بشرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
زمانه از ورق گل مثال روی تو بست
ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله ازین ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
بدین شکسته بیت الحزن که می آرد
نشان یوسف دل از چه زنخدانش
بگیرم آن سر زلف و بدست خواجه دهم
که سوخت حافظ بیدل زمکرو دستانش
یلدا مبارک
۴ نظر
۳۰ آذر ۹۹ ، ۲۱:۳۸
فاطمه حیدری (رضوان)