مینای مهتاب

مینای مهتاب
آخرین مطالب
۲۲
آبان ۹۹

دختر پشت پنجره

 

حصاری از سکوت

 

به دور خود کشیدم

 

اما تو با شکستن آن

 

طوفانی در دلم به پا کردی

 

 

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۴ نظر ۲۲ آبان ۹۹ ، ۰۷:۰۸
فاطمه حیدری (رضوان)
۱۷
آبان ۹۹

شعر

۱ نظر ۱۷ آبان ۹۹ ، ۱۶:۳۸
فاطمه حیدری (رضوان)
۱۳
آبان ۹۹

مرد تنها در برف

 

در پشت سرش بسته شد.همه ی دار و ندارش را داخل یک ساک گذاشته بود.خیابان منتهی به زندان پوشیده از برف بود.کسی به استقبالش نیامد.اصلا"کسی برایش نمانده بود که منتظرش باشد.سرما بی رحمانه به سر و صورتش چنگ می انداخت.یقه ی کاپشنش را بالا زد.آهسته به جلو قدم برداشت.دانه های برف آرام آرام پایین می آمد و بی صدا بر زمین می نشست.ذرات برف زیر نور چراغ می درخشیدند.مبهوت این همه زیبایی شده بود.به یاد زمانی افتاد که با همسر و فرزندش در چنین شبی به پارک آمده بودند.به دلیل قتل غیر عمد در یک درگیری خیابانی همه ی زندگی اش را از دست داده بود.غرق در خاطرات خوش گذشته بود که صدایی آشنا او را به خود آورد.محسن بود.یکی از هم بندی هایش در زندان که شش ماه پیش آزاد شده بود.

محسن : سلام رفیق.چطوری؟ بالاخره از قفس آزاد شدی.

از اینکه دوباره می بینمت خیلی خوشحالم.​​​​

فریبرز به اجبار لبخندی زد و با تعجب گفت : سلام آقا محسن.بد نیستم.من هم همین طور.اینجا چکار میکنی؟

محسن : خیلی اتفاقی از اینجا رد می شدم.یادم هست که قصه ی زندگی ات رو برام تعریف کردی.خب من و تو که وضعیتمون بی شباهت به هم نیست.گفتم اگه کمکی از دستم برمیاد برات انجام بدم.

فریبرز : خدا خیرت بده.خیلی بامعرفتی.الان داشتن یک دوست

خوب مثل یک فنجان چای گرم تو دل سرماست.خب اوضاع رو به راهه؟

مشغول کاری هستی؟

محسن : آره,تو مغازه ی تراشکاری برادرم کار می کنم.تو هم می تونی بیایی اونجا با هم کار کنیم.با برادرم صحبت کردم قبول کرد.

فریبرز : قبل از اینکه از حبس بیرون بیام با خدای خودم عهد کردم

که از این به بعد مثل یک مرد زندگی کنم.ازش کمک خواستم.

همه چیز رو به دست خودش سپردم.اشک در آبی چشمانش حلقه زد.

​​​​​​محسن : خب امشب رو می خواهی کجا سر کنی؟

فریبرز : حقیقتش نمی دونم.من که دیگه جایی رو ندارم.

محسن : بیا امشب رو بریم منزل ما.

فریبرز : خیلی ممنون.مزاحمتون نمیشم.

محسن : این چه حرفیه ؟ امشب رو یه طوری می گذرونیم دیگه.

یک شب که هزار شب نمیشه. 

و در طی مسیر با خود اندیشید که می توان زندگی را از نو نوشت

و مثل برف سپید و مثل رود زلال بود.

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۵ نظر ۱۳ آبان ۹۹ ، ۲۰:۰۴
فاطمه حیدری (رضوان)
۱۰
آبان ۹۹

 

 

 

زغال همیشه رو سیاه است.

 

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۱ نظر ۱۰ آبان ۹۹ ، ۱۴:۰۰
فاطمه حیدری (رضوان)
۲۹
مهر ۹۹

شب بارانی

 

رویای قشنگی است

نیمه شب نارنجی پاییز

و نگاه عاشقانه ای

که زیر باران

و از پشت پنجره ی آبی اتاق

برایم دست تکان می دهد

 

 

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۳ نظر ۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۸:۱۷
فاطمه حیدری (رضوان)
۱۷
مهر ۹۹

محمدرضا شجریان

 

خسته بود,خوابید

 

و خانه از آواز پرنده ها پر شد 

 
 

رضا کاظمی

 

 

نام و یادت جاودانه باد استاد 

 
 


تصنیف ای یوسف خوشنام ما با صدای استاد محمدرضا شجریان

آهنگ ساز : شادروان پرویز مشکاتیان

اشعار : مولانا 

 
۳ نظر ۱۷ مهر ۹۹ ، ۲۲:۲۱
فاطمه حیدری (رضوان)
۱۷
مهر ۹۹

اربعین

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۹ ، ۱۰:۴۰
فاطمه حیدری (رضوان)
۱۳
مهر ۹۹

 

 

 

بغض سد راه اشک است.

 

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۵ نظر ۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۱:۳۳
فاطمه حیدری (رضوان)
۰۵
مهر ۹۹

چتر رنگی

 

صدای گام هایش را می شنوی؟

چه آهسته و سرد قدم برمی دارد

دیدگانش نمناک است

همین حالاست که کاسه ی صبرش لبریز شود و ببارد

​​​​​احساس دلتنگی عجیبی دارم

چتر هزار رنگ ات را آورده ای؟

می خواهم آن را به پاییز هدیه کنم

 

 

فاطمه حیدری (رضوان)

۲ نظر ۰۵ مهر ۹۹ ، ۱۳:۳۶
فاطمه حیدری (رضوان)
۲۳
شهریور ۹۹

آسمان ابری

 

 

خواننده : علی زند وکیلی 

آهنگ ساز : علیرضا افکاری

ترانه سرا : محمد سعید میرزایی

 

متن ترانه :

 

برگرد عاشق ترین هم درد

آخر چگونه از خیالت بگذرم

برگرد و غمگینم مکن

شب ها ای آخرین رویا

من بی تو از رویای خود تنهاترم

تنهاتر از اینم مکن

مرا بگیر آتشم بزنو جان بده به منو

در سپیده ی جان روشن باش

مرا ببین ای که بی تو منم بی تو می شکنم

ای تمام جهان با من باش

شمع توام تو ببین در اشک من بنشین

ای روشنای جهان رو سوی سایه مکن 

بی من مرو به سفر از گریه ام مگذر

ای بی تو من نگران از من گلایه مکن 

۲ نظر ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۰
فاطمه حیدری (رضوان)